تلخی

تلخی

تلخی

تلخی

بزودی میام

سلام
--------------
گفتند که عشق احساس است.نیاز است.احساس نیاز است.نیاز به داشتن،دوست داشتن.
آری عشق احساس است.دیدنی نیست،لمس کردنی نیست،بوییدنی نیست،چشیدنی نیست.
عشق حتی شنیدنی هم نیست ، که بگویند : ” شنیدن کی بود مانند دیدن ”.
گفتند که عشق، احساس است.وقتی که آمد با تمام وجودت درکش میکنی.

اما من عشق را دیدم،صدای دلنوازش را شنیدم.آن را بوییدم ولمس کردم.طعم شیرینش را چشیدم.آنوقت عاشق شدم.
آری!من عشق را دیدم،شنیدم،بوییدم،لمس کردم و چشیدم.در آنجایی که هیچ حرمتی نداشت.در آنجایی که هیچ ارزشی نداشت.آنجا که لگدمال میشد،زیر دست و پا له میشد ،گم میشد و کسی نمیدانست که چیست!
آری !من عشق را دیدم.آنجا که سخیف ترین و وقیح ترین واژه ، عشق بود!
و اینگونه بود که آرزو کردم،ای کاش هرگز نمی دیدمش.بویش را و صدایش را نمی شنیدم.وکاش با ذره ذره وجودم لمسش نمی کردم.ای کاش شیرینی آن به تلخی کامم نمی انجامید.
ای کاش هرگز عاشق نمیشدم!

آری !من عشق را دیدم،شنیدم،بوییدم ،چشیدم و لمس کردم.در دیاری که عشق هیچ آبرویی نداشت.
افسوس!
افسوس که این دیار ، زادگاه من است.
افسوس!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد