تلخی

تلخی

تلخی

تلخی

قلب عاشق

گوش کن !
این صدای قلبست.
نه یک قلب ساده!
قلب ساده با خون می تپد.
قلب عاشق در خون می تپد.
این صدای قلبی عاشقست.

(شیفته)

سوزنده ترین

سلام

یه مطلب خوندم که جالبه.

شما هم بخونین:

اگر میدانستم که عشق اینچنین سوزنده است

نامم را در این مکتب می سوزاندم

که حتی خاکسترم هم به عشق معتاد نگردد.

عمر

سلام

خیلی خسته ام.دلم می خواد یه جوری یه فرصتی پیدا بشه
که برای یه لحظه به هیچ چی فکر نکنم.
اما چطوریش رو نمی دونم.
اصلا همچین فرصتی تو زندگی کسی تا حالا پیش اومده که من دومیش باشم؟
نمی دونم.
بگذریم:


عمرم چه شد؟       رفت به فنا.
یارم چه کرد؟         صدها جفا.
عشقم چه شد؟    مانده به جا!
کلام من؟             بغض صدا.
فریاد من؟             خنجر آه.
گریز من؟              کار خطا.
آخر چرا؟               نگو چرا.
پس چه کنم؟         بمان به جا!
بغضم شکست.       بخوان دعا.
می شنود؟            اوست خدا.

کور

اگر عشق ‎‏

ناجوانمردانه کورم نکرده بود،
آنقدر می گشتم تا در تو یک بدی ببینم
که بهانه ای باشد برای رهیدنم!

تبادل لینک

سلام

با تبادل لینک موافقم.شما چطور؟

فرجام

والی شهر عشقم داد و صفا سرشتم

            ولی ز بخت زشتم به خاک و خون نشستم

                            رونق تاج و تختم رفت و چنین نوشتم

                                      به کس ستم نکردم این شده سرنوشتم

راهی نیست!

سلام

هنوزم زنده ام.اما فقط زنده ام.زندگی نمی کنم.
بازم برگشتم.ولی بگم ایندفه بی رمق تر از همیشه.
چه کنم که پوستم کلفته . یا شایدم به خاطر علاقه زیادم به اون موجود بی احساسه که حتی مرگ
پدربزرگ پدریم که بزرگ یک طایفه بود و مایه فخر یه ایل و از همه جا برای تشییع اون اومده بودن هم باعث نشد ذره ای از فکرش بیرون بیام.
مرگ سنگینی که خود شاهدش بودم و سنگینی اون لحظات تا همیشه بر دوشم سنگینی میکنه .
خدا رو شاهد میگیرم ،توی اون لحظاتی که یه چشمم خون بود و یه چشمم اشک هم ذره ای از فکرش بیرون نیومدم.

خدایا چرا نمیفهمه که چقدر میخوامش.
قبلا تو یکی از وبلاگا مطلبی خونده بودم که میگفت:
‍ًًٌٍ« چه غم انگیزست تصور اینکه گوساله راهی جز گاو شدن ندارد. »
الان که فکرشو میکنم می بینم درست میگه.
توی فامیل نزدیک ما  قانون جاری همینه.همه هم که خدارو شکر قانونمندن.
توی این فامیل حکم هر کس نوشته شده.حکمی که مثلا بزرگترا امضاش کردن و هر چند وقت یه بارم
اگه کسی پیدا بشه و بخواد بر علیه  قوانین  و کینه های کهنه شون  قد علم کنه ، کمرشو میشکونن تا درس عبرتی باشه برای دیگران.
درس عبرتی که برای من به قیمت از دست رفتن بهترین سالای جوونیم تموم شد.
کینه های کهنه باید نسل به نسل و سینه به سینه منتقل بشه،تا مبادا نسل جوون یادش بره که فلانی ،فلان موقع به فلان کس گفته :بالا چشت ابرو.
هر کی یادش بره ، خودشم باید بره.
البته وضع این قوانین به بیست سی سال پیش برمیگرده و اونقدر هم قدیمی نیست.
چون از عاقلترای فامیل از خوبی و صمیمیتی که بینشون حاکم بود زیاد شنیدم.نمیدونم چی شد که بغضها جای شادیها رو گرفت.نمیدونم.

من که گله ای ندارم.دارم؟
 بیخود میکنم که گله ای داشته باشم.چرا؟
چون گوساله راهی جز گاو شدن ندارد.
این تقدیر محتوم اوست.