تلخی

تلخی

تلخی

تلخی

راهی نیست!

سلام

هنوزم زنده ام.اما فقط زنده ام.زندگی نمی کنم.
بازم برگشتم.ولی بگم ایندفه بی رمق تر از همیشه.
چه کنم که پوستم کلفته . یا شایدم به خاطر علاقه زیادم به اون موجود بی احساسه که حتی مرگ
پدربزرگ پدریم که بزرگ یک طایفه بود و مایه فخر یه ایل و از همه جا برای تشییع اون اومده بودن هم باعث نشد ذره ای از فکرش بیرون بیام.
مرگ سنگینی که خود شاهدش بودم و سنگینی اون لحظات تا همیشه بر دوشم سنگینی میکنه .
خدا رو شاهد میگیرم ،توی اون لحظاتی که یه چشمم خون بود و یه چشمم اشک هم ذره ای از فکرش بیرون نیومدم.

خدایا چرا نمیفهمه که چقدر میخوامش.
قبلا تو یکی از وبلاگا مطلبی خونده بودم که میگفت:
‍ًًٌٍ« چه غم انگیزست تصور اینکه گوساله راهی جز گاو شدن ندارد. »
الان که فکرشو میکنم می بینم درست میگه.
توی فامیل نزدیک ما  قانون جاری همینه.همه هم که خدارو شکر قانونمندن.
توی این فامیل حکم هر کس نوشته شده.حکمی که مثلا بزرگترا امضاش کردن و هر چند وقت یه بارم
اگه کسی پیدا بشه و بخواد بر علیه  قوانین  و کینه های کهنه شون  قد علم کنه ، کمرشو میشکونن تا درس عبرتی باشه برای دیگران.
درس عبرتی که برای من به قیمت از دست رفتن بهترین سالای جوونیم تموم شد.
کینه های کهنه باید نسل به نسل و سینه به سینه منتقل بشه،تا مبادا نسل جوون یادش بره که فلانی ،فلان موقع به فلان کس گفته :بالا چشت ابرو.
هر کی یادش بره ، خودشم باید بره.
البته وضع این قوانین به بیست سی سال پیش برمیگرده و اونقدر هم قدیمی نیست.
چون از عاقلترای فامیل از خوبی و صمیمیتی که بینشون حاکم بود زیاد شنیدم.نمیدونم چی شد که بغضها جای شادیها رو گرفت.نمیدونم.

من که گله ای ندارم.دارم؟
 بیخود میکنم که گله ای داشته باشم.چرا؟
چون گوساله راهی جز گاو شدن ندارد.
این تقدیر محتوم اوست.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد