سلام
امروزم از اون روزاست که خرابم خراب.
تعمیرم نه کار مکانیکه نه دکتر.
میخوام براتون یه حکایت بگم.حکایت یه الاغ!
آره تعجب نداره.امروزم قلمم رو برداشتم و بازم نوشتم.
چی نوشتم؟
خودتون بخونین:
سالها پیش الاغی دیدم ذیشعور که کمالاتش فراوان بود و فضائل بیشمار.
غرق در دریای کمالات و فضائل چنین فرمود که :
یونجه چیست؟عشق باشد همه چیز!
سالها گذشت و روزی دیدمش در گذاری که میرفت بسوی مقصدی مجهول.
در حالیکه گوشهایش درازتر شده بود و شعورش بیش
از او پرسیدم که عشق چیست؟
گفت :
به جز عشق هیچ نیست.!!!!
اگه بودم بازم میام.فعلا خاحافظ.