تلخی

تلخی

تلخی

تلخی

سلام
امروزم از اون روزاست که خرابم خراب.
تعمیرم نه کار مکانیکه  نه دکتر.
میخوام براتون یه حکایت بگم.حکایت یه الاغ!
آره تعجب نداره.امروزم قلمم رو برداشتم و بازم نوشتم.
چی نوشتم؟
خودتون بخونین:

سالها پیش الاغی دیدم ذیشعور که کمالاتش فراوان بود و فضائل بیشمار.
غرق در دریای کمالات و فضائل چنین فرمود که :

یونجه چیست؟عشق باشد همه چیز!

سالها گذشت و روزی دیدمش در گذاری که میرفت بسوی مقصدی مجهول.
در حالیکه گوشهایش درازتر شده بود و شعورش بیش
از او پرسیدم که عشق چیست؟
گفت :
به جز عشق هیچ نیست.!!!!

اگه بودم بازم میام.فعلا خاحافظ.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد