تلخی

تلخی

تلخی

تلخی

سلام
با اینکه این روزا اصلا حال خوشی ندارم ولی
بازم باید به یه مسافرت اجباری برم.
خیلی دلم میخواد  تو زادگاهم بمونم و هیچ جا نرم.
بودن در اهواز حس خوشایندی بهم میده که با هیچ چیز قابل تعویض نیست.
ولی مجبورم .باید برم.چه میشه کرد؟

امشب اصلا حس خوبی ندارم.احساس میکنم که مرگ رو از نزدیکتر دارم حس میکنم.
مرگی که شاید خیلی چیزا رو حل میکنه و خیلیها رو برای همیشه از شر من خلاص میکنه.
باور کنین من حرفی ندارم.اگه بدونم اینجوری راحته به خداوندی خدا قسم که بیشتر از همیشه از خدا طلب مرگ میکنم.
چون زندگی بدون اون برای من ارزشی که نداره هیچ
تازه زجرآور و غیرقابل تحمله.ای کاش اینو درک میکرد.
هر چند میدونم که میدونه.اما دلش سنگه.سنگدلی تو مرامشه.
با همه اینا چه بخواد چه نخواد تا ابد دوسش دارم.تا ابد .
نوشتم تا ابد دوسش دارم که اگر رفتم و برگشتی تو کارم نبود
یه نوشته دیگه هم رو نوشته هام باشه که شاید روزی بخونه و بدونه تا دم مرگ که سهله بعد از مرگ هم عاشقشم.دیوونشم.
هر چند میدونم که میدونه.

اصلا حس خوبی ندارم.نمیدونم چه مرگمه.قبلا پوست کلفتتر بودم.
حتما یه نشونه دیگه از پیریه.

ازتون میخوام برام دعا کنین.من که از قرار معلوم پیش خدا اعتباری ندارم.

اگه ندیدمتون خدانگهدار.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد