-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 04:11
سلام با اینکه این روزا اصلا حال خوشی ندارم ولی بازم باید به یه مسافرت اجباری برم. خیلی دلم میخواد تو زادگاهم بمونم و هیچ جا نرم. بودن در اهواز حس خوشایندی بهم میده که با هیچ چیز قابل تعویض نیست. ولی مجبورم .باید برم.چه میشه کرد؟ امشب اصلا حس خوبی ندارم.احساس میکنم که مرگ رو از نزدیکتر دارم حس میکنم. مرگی که شاید خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 13:05
سلام بازم اومدم.ببخشین که اینقدر دیر آپدیت میکنم. راستشو بخواین این روزا خیلی بهم ریخته و داغونم.حتی حوصله خودمم ندارم. ولی یه کم درد دل کردن شاید تسکینم بده. چه کنم که هر چی میخوام دیگه ننویسم نمیتونم.انگار مجبورم که مدام نمک رو زخم خودم بپاشم. چه میشه کرد .به قول مادربزرگا شاید پیشونی نوشتم اینه ننه جون. بگذریم و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 23:20
چی بگم؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 18:03
سلام امروزم از اون روزاست که خرابم خراب. تعمیرم نه کار مکانیکه نه دکتر. میخوام براتون یه حکایت بگم.حکایت یه الاغ! آره تعجب نداره.امروزم قلمم رو برداشتم و بازم نوشتم. چی نوشتم؟ خودتون بخونین: سالها پیش الاغی دیدم ذیشعور که کمالاتش فراوان بود و فضائل بیشمار. غرق در دریای کمالات و فضائل چنین فرمود که : یونجه چیست؟عشق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 15:35
سلام بازم از اینکه دیر آپدیت میکنم معذرت میخوام. دل م دل نیست . دریا نیست. مردابست. که موجی هم سراغش را نمیگیرد. که نوری هم به رخسارش نمی تابد. نه شوق زیستن دارد نه می میرد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 22:41
سلام به وبلاگ ترانه هم یه سری بزنید.جالبه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 21:06
سلام یه جمله زیبا: عشق یعنی بزرگ کردن یک چیز به اندازه همه چیز و کوچک کردن همه چیز به اندازه یک چیز. تابعد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 15:07
سلام امروز بدجوری خرابم.خرابتر از خراب. به هر حال حالا که کانکت شدم باید یه چیزی بنویسم. معمولا دوست ندارم از خودم شعری بنویسم.بیشتر دوست دارم از مطالب دیگران که به دلم میشینه استفاده کنم. میخوام برای دل خودم بگم .ولی بعضی وقتا اسثنا قائل میشم. امیدوارم خوشتون بیاد. حدیث عشق و عاشقی حدیث دیرینه ماست یک گذر از سینه ما...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 18:24
سلام امروز یه بیت شعر زیبا دیدم که نمی دونم شاعرش کیه. حیفم اومد برای شما ننویسم: بودیم و کسی پاس نمی اشت که هستیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم هرکی شاعر این شعرو میشناسه لطفا به منم بگه. به امید دیدار.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:37
سلام. ببخشین که دیر آپدیت کردم. آخه در یه مسافرت ناخواسته ام. عوضش الان سعی میکنم که یه مطلب خوب از خودم بنویسم. در سرزمین پهناوز عشق وقتی که به کوچکی خویش می نگرم احساس یک کرم کوچک ابریشم را لمس میکنم. که ارزوی رفتن به دورترینها را دارد ولی توان رفتن را ندارد. و آنقدر در حصار آرزوی خود گرفتار شده است که پیله ای از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 18:06
سلام من در مسافرتم. بزودی آپدیت خواهم کرد.
-
جای تو خالی
شنبه 11 تیرماه سال 1384 07:45
سلام به همه دوستانی که به من سر زدن. بخصوص دوستانی که نظر دادن. از لطف همه متشکرم.محبت همه رو جبران خواهم کرد. ببخشید که دیر آپدیت کردم. ایام امتحاتات پایان ترمه و من هم خیر سرم دانشجوی الکترونیک . ظریفی من گفت: « در آینه بندان دلم و لانه هزاران مرغ عاشق ، جای تو خالی » من چه بگویم؟ که بی تو ، نه آینه بندانی دارم و نه...
-
شوریده
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 12:57
در دوران سربازی ، توسط دوست فرهیخته و عزیزم جناب سروان میرنظامی (که امیدوارم هر کجا هست پاینده باشد) با تعدادی از شعرای استان بوشهر آشنا شدم. یکی از آنها احمد رزمی است که دوبیتی زیبای زیر از اوست: دل شوریده ام افتاده در بند بنالم زین دل شوریده تا چند؟ من و یعقوب عمری گریه کردیم من از فرزند مردم،او ز فرزند! این داستان...
-
I CAN FLY
یکشنبه 5 تیرماه سال 1384 11:30
When I think about you my mind flys over the cloudes of dreams . I think about you every times. (shifteh)
-
رهی رها بود؟
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 22:23
بشنویم از رهی: باید گرفتارم شوی تا من گرفتارت شوم وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا وانگه گرفتارت شوم -رهی رها نبود.اگر رها بود یک عمر گرفتار نمی ماند. می خواهی حرف دل رهی را از زبان من بشنوی؟ پس گوش کن: اول گرفتارت شدم پس کی گرفتارم شوی؟ وز جان و دل یارت شدم...
-
صبر سنگ
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 03:03
سلام روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه عاصی در درونم های و هو می کرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 09:37
کاش ظرف عشق هم لبریز می شد! (شیفته)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 12:24
سلام از دوستانی که تلخی رو خوندن متشکرم. بخصوص مهسا که وبلاگش واقعا زیباست.شما هم ببینید. بعدش از نسرین که مطلب امروزش منو گرفت.ازمطلب خودم صرف نظر من کنم و اونو مینویسم. آمده بودم که بنویسم از چشم ها ی تو .تا گم شدن رد خیس اشکهایم چیزی نمانده است . دلم گرفته ترین نقطه ی دنیا است و تو انگار گم شده ای در ماه ! و ستاره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خردادماه سال 1384 19:12
آن روز که شد زندگی ما آغاز آغاز شداین صحبت پرسوز و گداز دادند به ما دلی و گفتند نسوز دیدند که سوختیم ،گفتند بساز
-
سلام
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1384 07:46